هنوز هم خانهاش رنگ و بوی جبهه و شهادت میدهد. زمان از دستش رفته، اما بیش از یک دهه از روزی میگذرد که با خلوص نیت و از روی جان و دل زیرزمین خانه 80 متریاش را در اختیار بسیج محله قرار داد تا به یاد روزهایی که دوشتادوش زنان، مادران، دختران و خواهران رزمندگان و شهدا در حسینیهها و مساجد، اقلام مورد نیاز جبهه را تهیه میکرد، پتو میبافت و لباس میدوخت، به هممحلهایهایش کمک کند. حالا خیلیها وقتی میخواهند پایگاه بسیج خواهران را پیدا کنند سراغ خانه خیرالنسا خانم، مادر شهید حسین دلخواه، را میگیرند. روایت این مادر بسیجی را میتوانید اینجا بخوانید.
از همان ابتدا روحیه بسیجی و نوعدوستی داشت. آن سالها به همراه جمعی از بانوان برای بدرقه رزمندگانی که عازم خط مقدم بودند، میرفت و با آینه و قرآن و کاسهای آب راهیشان میکرد. یکی دیگر از برنامههایشان در آن سالها این بود: به سراغ خانوادههایی میرفتند که فرزندانشان جبهه بودند تا اگر مشکلی داشتند برایشان رفع و رجوع کنند. نتیجه زندگی مشترک خیراانساء کفیلی که اکنون 73 بهار را پشت سر گذاشته، 2فرزند پسر و یک دختر بود؛ اما 18 فروردین سال 66، «حسین» فرزند بزرگترش در عملیات کربلای6 به فیض عظیم شهادت نائل آمد و چشمان مادر، 9 سال آزگار بدون دیدن بدن مطهر فرزندش به سوگ نشست. او صبورانه در انتظار رسیدن جنازه منتظر ماند تا سرانجام حسینش را در همان لباس غواصی که بر تن داشت، آوردند.
به روایت مادر، حسین دلخواه در کنکور سراسری رتبه دو رقمی آورد و امکان قبولی در هر دانشگاهی را داشت، اما از آنجا که فوتبالیست نیز بود، پزشکی دانشگاه تهران را برگزید تا بتواند در کنار تحصیل ورزش حرفهای خود را هم در پایتخت پیش ببرد. چیزی نگذشته بود که نزد مادر بازگشت تا اذن حضور در زیر آتشبارهای دشمن در خط مقدم را بگیرد. «حسین» هربار اینگونه مورد خطاب مادر قرار میگرفت که «اگر میخواستی جبهه بروی، چرا دانشگاه رفتی!؟» و پاسخ میداد: «هر زمان قاعده خاص خودش را دارد. آن وقت، آن نیاز بود، حالا، این نیاز است!»
مادر شهید دلخواه میگوید پسرش را با رضایت قلبی به جبهه فرستاده است. او به آیه 193 سوره بقره اشاره میکند و میگوید: «تا هر زمان فتنهای هست، دفاع کردن واجب است و من هم با رضایت قلبی، حسین را راهی خط مقدم کردم.»
از او درباره اینکه «چرا خانهاش را در اختیار پایگاه بسیج قرار داده است؟» میپرسیم. او که از نبود مسجد در نزدیکی خانهاش سینه پردردی دارد میگوید: «در محدوده امامیه تا بعد از چهارراه مخابرات حتی یک مسجد هم نیست. بارها به سازمانهای مختلف از جمله آستانقدس مراجعه کردیم، اما هر بار با حرفهای سربالا، وعده سرخرمن دادند. شهرداری هم گفت که زمین خالی نداریم. در تمام این سالها حتی نماز جماعت در خانه یک مادر شهید دیگر در امامیه3 برگزار میشود.»
آنطور که مادر شهید دلخواه روایت میکند سالها پیش، یک مدرسه غیرانتفاعی در همین حوالی، مقر پایگاه بسیج خانمها هم بوده است، اما با جابهجایی مدرسه، دیگر فضایی برای فعالیتهای اعضای بسیج وجود نداشته است.
در شرایطی که جوانان سردرگم شده بودند و جایی برای پیگیری امور فرهنگی محله نداشتند، خیراانساء خانم بدون درنگ، طبقه پایین خانهشان را به آنها پیشنهاد داد و به این ترتیب از همان سالها، خانهاش شد محل رفت و آمد نیروهای مردمی.در تمام این مدت چراغ پایگاه بسیج در خانه حاجیه خانم خیرالنساء روشن بوده و تنها از زمانیکه کرونا آمد، رفت و آمدها به این خانه به دلیل رعایت فاصلهگذاری آیین نامه های بهداشتی متوقف شد.
حاجیه خیرالنساء خانم، 3 سال و 8 ماه از همسرش که در بستر افتاده بود، نیز پرستاری کرد و هرگز فرصت مراقبت از حاجی را به فرد دیگری نداد. حالا 4 سال است که با خاطرات شریک سالهای غم و شادیاش سَر میکند.
او میگوید: «همه ما اعم از پیر و جوان و زن و مرد، باید پاسدار خون پاک شهدا باشیم که برای امنیت و پیشرفت این مرز و بوم از جان شیرین خودشان گذشتند. حالا هر کس در هر نقطهای که ایستاده باید از خودش بپرسد که وظیفه اکنون من در برابر شهدا چیست و از همان چیزی که ندای درون و فطرتش گفت، پیروی کند.»